تخغزث

در جوامع در حال انسداد همواره مسئله به صورت پنهانی و در پستو مطرح میشود,بی شک این جامعه عقیم است جامعه ای که سانسورچی فرمانروای مطلق ان است,به تعبیر البر کامو تقدس و پیوند آن با جامعه نتیجه ای جز به عقب راندن جامعه نخواهد داشت برای جامعه سنتی که مردمانش سر به زیر پتو کرده اند و بدتر از آن اینکه عده ای خود میدانند در زیر پتو چه خبر است اما میگویند که ما به این خواب زمستانی دچاریم و ما را بیدار نکنید وضعیت اسف بارتری را برای جامعه رقم میزند. این گونه جوامع به جای حساسیت بر روی ایرادات جامعه شناختی و فرهنگی  و ی خود عمدتا ترکیبی از بی تفاوتی و تمسخر و عقب ماندگی هستند دلیل به میان اوردن تمام این صحبت ها این بوده که به این باور برسیم که مطرح شدن این دست از قضایا,بسته به نوع جامعه و ظرفیت و بازخورد همان جامعه دارد, بی شک جوامع بسته دچار دوگانگی بین اخلاقیات و دریدگی حرمت ها هستند اما این جوامع غالبا انچنان نااگاه هستند که هنوز تعریف مشخصی از مقوله اخلاق و احترام ندارند و بیشتر جامعه ای دستمالی شده محسوب میشود که برخی از مضامین از گذشته بدون تفکر و تامل  به انها رسیده و انها وارث مضامین پوکی هستند که خود هم بی تامل تنها در پی تکرار ان هستند به این نوع از جوامع که قابلیت تجزیه و تحلیل مسائل را ندارد و بی تامل واکنش غیر منطقی از خود بروز میدهند جوامعی میگویند که دچاراختگی فکری هستند  و عشق رابطه ای به مانند ذغال و الماس را داراست و امیختگی ان با ت و مذهب معجون متفاوتی را میافریند که تحلیلش جالب و رمز گشاست مذهب با انکار و به یغما بردنش  همواره ان را اپیدمی میکندو بی شک این انرژی همواره به جای توسعه در کوچکترین نهاد اموزشی همواره دچار سانسورست هیچوقت ما جرات نمیکنیم از روابط جنسی سخن بگوییم در مدارس قبل از اینکه از فلسفه چیزی بگویند بیشتر ادمیزاد را از میترسانند فلسفه ان چیست؟در لحظه ارگاسم رنج بودن از بین میرود بی زمانی بیدار میشود بی بدنی قوت میگیرد همواره گفتن از پیامبران و مذهب رایج بوده در حالیکه خداوند با انکار توسط پیامبرانش یک ابژه ی میافریند و باز  انسان ها را به سمت اپیدمیک کردن روابط جنسی هدایت میکند, مذهب معنویت را میاورد در حالیکه معنویت خود رابطه جنسی ست دیانت با سرکوب روابط جنسی ان را پاپیولار میکند هر جا مخالفت با صورت گیرد همواره ان را به سوژه ای برای اگاهی تبدیل میکند باز میگردیم به همان جمله معروف برتراند راسل  که میگوید  همه چیز از ان است به جز خود ,از جمله داستانهایی که این مضمون را به روشنی به معرض دید مخاطب گذاشته داستان کوتاه پانسیون از مجموعه دوبلینی ها اثر ماندگار جیمز جویس نویسنده فقید ایرلندی است جویس یک باکره بود حال منظور از باکره بودن یک مرد چیست؟او به خوبی دردهای جامعه اش را میشناخت اما هیچگاه طغیان نکرد تنها و تنها نوشت تا مرد, چرا که او هم به نوعی انقدر باکره ماند تا عقیم شد شبیه بابا کاتر داستان خواهران در همان مجموعه دوبلینی هایش, بی شک به نظرم او شباهت عجیبی با شخصیت های داستانش داشت چرا که او خود را مینوشت او اصل بود نه بدل,جیمز آگوستین آلویسیوس جویس ‏(۲ فوریه ۱۸۸۲ دوبلین - ۱۳ ژانویه ۱۹۴۱ زوریخ)  گروهی رمان اولیس وی را بزرگ‌ترین رمان سده بیستم خوانده‌اند. تمام آثارش را نه به زبان مادری که به زبان انگلیسی می‌نوشت. اولین اثرش دوبلینی‌ها مجموعه داستان‌های کوتاهی است درباره دوبلین و مردمش که گاهی آن را داستانی بلند و با درون‌مایه‌ای یگانه تلقی می‌کنند.او و ویلیام فاکنر به همراه ویرجینیا ولف از اولین کسانی بودند که به شیوه جریان سیال ذهن می‌نوشتند شیوه ای که در ان از  تکنیک هایی نظیر تک گویی درونی مستقیم و غیر مستقیم دیدگاه دانای کل و حدیث نفس بهره میبرند جویس در خانواده‌ای متوسط در دوبلین به دنیا آمد. در مدرسه و دانشگاه، دانش‌آموزی با استعداد بود. در اوایل دههٔ سوم زندگی به اروپای قاره‌ای مهاجرت کرد و در شهرهای تریسته، پاریس و زوریخ اقامت گزید. گرچه بخش بزرگی از زندگی او در بزرگسالی، بیرون از ایرلند گذشت، جهانِ پنداری او از دوبلین فراتر نرفت و شخصیت‌های کتاب‌هایش از اعضای خانواده، دوستان و مخالفان او در زمان اقامتش در دوبلین الهام گرفته شده بودند. به معنای اخض کلمه او تعهدش به اجتماع را هرگز به باده فراموشی نسپرد و ان چه که مینوشت به عینه همانی بود که میشد در اجتماع ان را رویت نمود  در زمان کوتاهی پس از انتشار اولیس، خود او این مساله را این گونه شفاف ساخت:

    ((در مورد خودم، من همیشه درباره دوبلین می‌نویسم. چرا که اگر بتوانم قلب دوبلین را تسخیر کنم، می‌توانم وارد قلب تمام شهرهای جهان شوم))

 اما داستان پانسیون داستان خانم مونی  است که از بعد از فارغ شدن از زندگی پدری زندگی غم انگیزی را تحمل میکرد که حاصل آن یک پسر و یک دختر بود همسرش شاگرد قصابی پدرش بود که بعد از فوت پدرش مفازه قصابی را او و همسرش اداره میکردند اما همسرش بعد از مدتی به لا ابا لی گری و دام اعتیاد افتاد و از این رو دخل قصابی را صرف اعتیادش میکرد از همین سو خانم مونی از او درخواست طلاق کرد و با سهم خودش از قصابی پانسیونی را خرید که محل تجمع موسیقیدانان  و کارمندان قشر متوسط بود پسرش از لا ابا لی گری به پدرش شباهت داشت  اما  نه در حد و اندازه های پدرش  او در حق العمل کاری خیابان فلیت کار میکرد و مدام دوست داشت که لیچارهای سربازان را به کار ببرد اما مادرش خانم مونی مدیری مدبر و لایق بود چرا که میدانست چه زمانی عصبانی شود و چه زمانی ارام گیرد و چه زمانی نقد و حتی نسیه حساب کند  از همین سو او را خانم رییس صدا میکردند,اما دخترش پلی  دختری زیبا با موهای بور و لب هایی غنچه ای بود  که مادرش او را مدتی برای ماشین نویسی به دفتر کارخانه غله فرستاده بود اما مجددا او را به  پانسیون برگرداند اکثر مشتریان پانسیون به دلیل زیبایی اش با او لاس میزدند و خانم مونی مدیر و مدبر,دورادور او را میپایید و از ان جا که میدانست هیچ کدام از مشتریانش اهل ازدواج و  رابطه دوستی و از این دست ازحرفها نبودند بنابراین زیاد به دخترش خرده نمیگرفت اما در شهر کوچک و سنتی مثل دوبلین که تمام خبرها زود میپیچید  کم کم  همهمه ی رابطه پلی با اقای دوران پیچید زمانی که خانم مونی متوجه قضیه شد مجددا او را به دفتر  کارخانه غله فرستاد  و تصمیم گرفت طریقه رفتار ساطور با گوشت را در پیش بگیرد اما بی فایده بود چرا که پلی با اقای دوران رابطه جنسی برقرار کرده بود و اقای دوران او را از باکرگی خارج کرده بود آن هم در محیط دوبلین که دختران این چنینی را میخواندند از سویی هم مسئله به عنوان تابویی در جامعه  به نوع تربیت و اخلاقیات سنتی در جوامع برمیگردد و پلی که حال دچار عذاب وجدان شده بود نمیدانست باید چه رویه ای در پیش گیرد, به راستی دلیل این عذاب وجدان چیست؟ایا به موقعیت اقای دوران بازمیگشت یا نفس وجودی ؟اقای دوران با سی و چهار پنج سال سن مردی جا افتاده بود که جوانی و جهالتش را نمیشد دلیل کارش قرار داد و او سیزده سال بود که در دفتر یک تاجر شراب کاتولیک کار میکرد و وضع مالی خوبی داشت حال او به این می اندیشید که چه کفاره ای بپردازد آیا این مسئله با پول قابل حل بود؟ پس دلیل عذاب روحی و گرفتاری پلی با خدا و مذهب چه بود؟ کارل یونگ در کتاب روح و زندگی خود به صراحت اشاره میکند به اینکه خدا میتواند خود را در همه جا بنماید مگر در روح انسان که کفر است  در اصل نزدیکی واقعی رابطه میان خدا و روح اصل کم بها دادن به روح را دربست رد میکند شاید زیاده روی باشد اگر از رابطه ای در حد خویشاوندی حرف بزنیم اما بهرحال روح باید قدرت ارتباط با خدا را دارا باشد وگرنه رابطه متقابل میان روح و خدا هیچگاه برقرار نمیشود اما به راستی ریشه اینکه ما به خود تلقین کنیم که روح با خدا در ارتباط است از کجا میاید؟طبیعتا پاسخ یک چیز است مذهب, اما به راستی چرا این قدر روح ما انسانها مذهبی ست؟باز هم کارل یونگ در ادامه گفتارش در کتاب مذکور صراحتا اشاره میکند :
این من نیستم که عملکردی مذهبی را شاعرانه به روح نسبت دادم من فقط به فراهم کردن واقعیت هایی پرداختم که نشان دهد روح طبیعتا مذهبی و دارای عملکردی مذهبی ست این عملکرد را نه من اختراع کردم و نه من درروح وانمود کرده ام و تزریق مذهبیون که در نمیابند که مشکل روشنایی نیست مشکل این است که چشمان انسانها قدرت تشخیص این را ندارد که چه چیزی را میتواند ببیند و چه چیزی را نمیتواند ببیند, باید پذیرفت وقتی کسی قادر به مشاهده روشنایی نیست تعریف و تفسیر از روشنایی بیهوده است و آن چیزی که ضروریست اینست که به انسان هنر دیدن را بیاموزیم هنر دیدن واقعیت, واقعیتی که تلخ است اما نباید به واسطه دیدن واقعیت قضایا به افراد انگ روانشناسی گرایی زد, تنها عده کمی هستند که در وسط جهان زندگی میکنند و دارای تعادل در دیدن واقعیات هستند همان گونه که خدا روح را خداگونه افریده باید دید چه چیزی باعث تزریق مذهب و قدسیت به روح خموده و گرفتار پیچ و خم زمانه شده است؟ روح را نمیتوان از بدو مذهبی خواند چرا که روح متعلق به طبیعت است گرفتاری روح از انجا ناشی میشود که انسان از بدو تولد ناخوداگاه بوده و به این نااگاهی ادامه داده و طبیعتا وقتی با پروسه ای به نام مذهب درگیر شده باز هم به دنبال اگاهی نرفته و در بیت المقدس اسمانی درگیر بوده است بنابراین میتوان گفت مسئله موقعیت اقای دوران نبود این نفس وجودی عمل بود که پلی را در تقابل با واقعیت جامعه دچار مشکل و عذاب وجدان کرده بود واقعیت جامعه دو چیز بود: یک جامعه سنتی که بنا به نوع اعتقادات پوسیده شان دچار نوعی رادیکالیزم میشوند و به لحاظ مذهبی با هر دینی مردم را از ترس بهشت و جهنم و اخرت دچار نوعی سرخوردگی و یاس میکنند و طبیعتا مذهب را به عنوان پدیده ای عقب مانده و دگم در مقابل لذت به عنوان پدیده ای متغیر قرار میدهند از همین سو همیشه هر موضوع لذت بخشی را اغشته به گناه و عذاب میکنند تا سطح جامعه که به عمق نگاهی نمیاندارد و حتی به دنبال اگاهی نمیروند تحت تاثیر این برهان های کذب قرار بگیرند و دوم مردمی که به دلیل نشدن اجتماعی و ی  و خود سانسوری,خود واقعی شان را در درونشان مدفون کرده اند و موضوع دیگرهم عدم اگاهی مردم از پدیده ای  ممنوعه که بعدها در اروپا و امریکا به مسئله ای نرمال بدل شد میباشد چرا که انقلاب جنسی یا "انقلاب ی" به تحولی تاریخی اطلاق می‌شود که اخلاق و هنجارهای مربوط به مناسبات جنسی را دستخوش تغییرات اساسی کرد. در نتیجه این انقلاب که از دهه ۱۹۵۰ در اروپا و آمریکا شروع شد از مباحث و مسائل جنسی تابوزدایی شد، رواداری گسترده‌ای در زمینه خودمختاری انسان‌ها در برطرف‌سازی نیازها و نوع گرایش‌جنسی‌اشان به‌وجود آمد و اقتدار بلامنازع نهادهای مذهبی و رسمی در این عرصه‌ها شکست.به لحاظ نظری، اصطلاح "انقلاب جنسی" یا "انقلاب ی" ساخته روانکاوی به نام ویلهلم رایش است. ویلهم رایش دانشمندی اتریشی بود که در سال ۱۹۳۶ کتاب معروفی با عنوان "والیته در نبرد فرهنگی" را نوشته به عقیده رایش، غرایز جنسی جزئی مهم از سازو کار جسمی و روانی انسان است. از همین رو، اخلاق دوگانه و سرکوب این غرایز به اختلالات رفتاری و شخصیتی می‌انجامد که نتیجه آن معمولا یأس و دلمردگی یا رفتارهای تهاجمی است، یا در شکل تمایل به اعمال اقتدار، خشونت پنهان و ایجاد سلسله مراتب بروز پیدا می‌کند.در نظر رایش، آزادسازی مناسبات جنسی از قید و بندهای کهنه به تغییرات مسالمت‌آمیز در ساختارهای اجتماعی یا به عبارت دیگر به یک انقلاب عاری از خشونت در رفتار و روابط اجتماعی منجر می‌شود.رایش می‌نویسد انسان‌هایی که به لحاظ مناسبات جنسی در وضعیتی رضایت‌بخش و عاری از محدودیت‌های سنتی زندگی می‌کنند مثل حرمان‌کشیدگان از این گونه مناسبات تن به قبول اقتدار ساختارهای محدودساز اجتماعی نمی‌دهند و به آسانی هم نمی‌‌توان آنها را به اقدامات خشونت‌آمیز تحریک کرد,عشق بورز، جنگ نکن، شعار معروف "هیپی‌ها" در دهه‌های شصت و هفتاد قرن بیستم، بی‌ارتباط با این آموزه‌های رایش نیست. رایش که خود را کمونیست می‌دانست، در ادامه می‌گوید که تمایل و غریزه جنسی سرکوب‌شده جلوی شکوفایی ظرفیت‌ها و خلاقیت‌های انسان را می‌گیرد و مانع مقابله و تعارض آن با سرکوب‌های ناشی از نظام سرمایه‌داری می‌شود با این توضیح کوتاه باز میگردیم به ادامه داستان ,دوبلین جزوی از اروپا بود که مستعمره بریتانیا بود و چنگ شکسته ایرلند به عنوان میراث انگلستان همیشه در گلوی ایرلندی ها به مانند بغض چنبره میزند و برایشان به شدت سنگین است مردمانی که حتی عشق هم به دلیل خفقان جامعه برایشان لهجه قفس داشت از سویی پلی و اقای دوران در این دوراهی گرفتار شده بودند که نقطه مشترکشان آبرویشان بود آبرویی که برای اقای دوران به قیمت ازدست دادن کار و اعتبارش تمام میشد و برای پلی به قیمت نابودی خودش و خانواده اش بود, از سویی  خانم مونی که دیر رسیده بود  این بار با درایتش میخواست این مشکل را حل و فصل کند از همین سو از در سخن  با اقای دوران درآمد و در مونولوگ پایانی داستان  که توام با پایانی باز است مخاطب را در قضاوت میان سنت و مدرنیته ومیان عشق و شهوت قرار میدهد ایا اقای دوران به ازدواج با پلی راضی شد؟ لحن محبت آمیز خانم مونی در برخورد با دخترش بعد از صحبت با اقای دوران و نگاه های متفاوت اقای دوران به پلی نوید بخش  رضایت او بوده است و برای مخاطب  سنتی همین کافی است که بداند همه چیز باز هم به صورت شرعی ماس مالیزه شده و برای مخاطب با افکارمدرن طبیعتا این نوع عملکرد که در نزد مخاطب سنتی ولنگاری است نوعی زندگی عادی و عرف محسوب میشود این تنها خلاصه ان چیزی بود که در مقدمه اتفاق میافتد دریک نگاه به اندیشه زیگموند فروید میرسیم که اخلاق مذهبی همواره معاشقه را مستهجن میپندارند اما همان انسان مذهبی اگر تصاویر معاشقه را بر سر در کلیساها و مساجد ببیند همان را مقدس میپندارد زیگموند فروید با ریشه شناسی این مفاهیم بازگشت به وطن درون انسان میکند در جایی که به صراحت نشان میدهد که تمام انچه در یک رابطه نرمال جنسی اتفاق میفتد ریشه در دوان کودکی دارد ریشه در این دارد که با وجود غریزه  جنسی غایب در کودکان اما اندامهای جنسی در انها رو به کمال میرود و غریزه در انها به تکامل میرسد حتی هر اکت جنسی در دوران جوانی به نوعی ریشه در دوران کودکی دارد هر کودکی با متولد شدنش حس های جنسی اش اشکار میشود و این احساسات را در دوران شیر خوارگی میتوان به وضوح مشاهده کرد در این دوره فرایند تحریک با تحریک قسمت های مختلف پوست صورت میگیرد  و همین فرایند خود ریشه در مسایل عاطفی دارد و اروتیسم در دوره بلوغ  در خدمت عمل تولید مثل بر میاید و از قضا دوره سرکوبگری جنسی هم از همینجا شروع میشود و این سرکوبگری ریشه در دوان کودکی و عدم پاسخگویی والدین به دوره پرسشگری جنسی کودک د ارد اهمیت این تحقیق از انجا مهم است که چرا باید یک نیاز طبیعی به مانند در جوامعی که ادعیه مدرن بودن را با خود یدک میکشد تبدیل به تابو شود و صرفا در پایان نامه ای که بعدها در همین زمینه شکل خواهد گرفت به اثبات این دست از قضایا میپردازد  هدف تحقیق بنده بر مبنای مطالعاتی بود که از سه رساله تیوری میل جنسی فروید بعمل امد و ریشه شناسی مناسبات شویی و اهمیت انها در زندگی و روابط شویی دلیل اوردن مهارت ها  چیزی غیر از این نبوده که تک تک مهارت های اورده شده در روابط و مناسبات جنسی دارای اهمیت است مگر شما میتوانید منکر این شوید که موضوعی مانند سن و بلوغ فکری جنسی و یا حتی مهارت استفاده از کلمات در معاشقه جنسی و در رابطه شویی دارای اهمیت نیست ؟ که حال بیان میدارید که چرا سخن از مهارت به میان امده است؟ یا مثلا میتوانید منکر شوید که انسان فاقد مهارت در طول رابطه شویی میتواند موفق عمل کند؟ همیشه تقاوتیست میان 90 درصد جامعه سیب زمینی شکل که رویاهای ی را در توهمات و افکارهایش تصور میکند که از بس سرکوبش کرده اند و به خواسته ها و امیالش نرسیده که  مدام سعی میکند به با دروغ گفتن و رویا  پنداری ان  را  به زبان  بیاورد و به جای به دست اوردن حقیقت سعی در انکار و یا دروغگویی دارد و حتی راه راستش را هم نمیتواند برود انگاه سخنانی به زبان میاورد از روابط دروغینش که یک ذهن تک صدایی هم قادر به باور ان نیست چه رسد به انسان بالغ که به مرحله چند صدایی رسیده است.
 
 نویسنده: فرزام کریمی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها